پوستر باب الحوائج
روضه شب هفتم محرم
بعد از اینکه مختار حرمله رو گرفت ،ازش پرسید؛ تو کربلا سه تا تیر سه شعبه زدی ، شد یک جا دلت بسوزه؟ گفت؛ آره .
یه جا دلم برای حسین ( علیه السلام ) سوخت، نشستم روی زمین و براش گریه كردم…! حسین اصغرش رو به میدان آورد
و براش طلب آب کرد منم به دستور امیر به سمت فرزندش تیر زدم همینکه تیر رو زدم ، او داشت حرف میزد، یک مرتبه سكوت كرد،
یه نگاه به بچه کرد که گوش تا گوش با تیر سه شعبه ذبح شده بود ، آروم عبا رو كشید رو سرش ، یک دو قدم رفت سمت خیمه،
چشمش به رباب افتاد دوباره برگشت …! باز دو قدم اومد سمت میدون، یه نگاه به ما كرد دید داریم [ هُو ] میكنیم برگشت…!
دیدم حسین درمونده شده!