پوستر علی اکبر علیه السلام
روضه شب هشتم محرم
کسی جز بنی هاشم با حسین(ع) نمانده بود. علیاکبر (ع) که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خو به رسول الله بود بیرون آمد و از پدرش اذن میدان گرفت.
آن حضرت هم اجازه داد… آنگاه به او نگریستند؛ نگاه کسی که نا امید شده است. « …ثُمَّ نَظَر اِلیهِ نَظَر آئس… »
هوای گرم، حرارت جنب و جوش در میدان، نبرد سنگین و تشنگی،همه و همه بر علیاکبر سخت بود، به این جهت از امام با ادب تمام
آب خواست. امّا امام حسین (علیهالسّلام) با شنیدن این تقاضای علی، گریه کرد و فرمود: پسرم بر من دشوار است که تقاضایی کنی و
نتوانم آن را بر آورده سازم. امام انگشترشان را به ایشان دادند و فرمودند: آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن باز گرد، امیدوارم به زودی به دست جدّت سیراب شوی…
بعد از ضربتی که به فرق سر ایشان زدند؛ دست هایشان به گردن اسب افتاد و خون سر مبارک ،چشمان اسب را پوشاند و لذا اسب ،حضرت را به سوی لشکر دشمن برد
و دشمنان، او را با شمشیر هایشان قطعه قطعه کردند…!